سکسکه

اینجا کجاست؟! جائی برای انتشار سکسکه های ذهن من

ماجراهای قرنطینه- قسمت دوم (داستان طنز)

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۳ ق.ظ

 

سلام. قسمت دوم داستانک طنزم با موضوع قرنطینه پیش چشمای شماست. جهت یادآوری: با صدای پسربچه های اول دبستانی و به صورت کلمه به کلمه بخونیدش، نازک هم نکنید صداتون رو :))

برای خوندن قسمت اول این داستان طنز کلیک کنید.

 

به نام خدا

موضوع انشاء: تعطیلات خود را در قرنطینه چگونه گذراندید؟ (قسمت دوم)

 

- روز دوم قرنطینه

صبح، با حالت سرخوشی همه از خواب بیدار شدیم. انگار روغن بنفشه فاسد بود و به پدر غالب کرده بودند! داشتم آماده می شدم که به مدرسه بروم اما معلممان در گروه والدین با خوشحالی پیام داد که امروز هم مدرسه تعطیل است. بعد دستش خورد به استیکر ناموسی و همه سین کردند و آبرویش به تاراج رفت!

پدرم سر میز صبحانه گفت می خواهد از کارش استعفا بدهد و بیاید معلم شود تا از تعطیلات پشت سر هم استفاده کند؛ که مادر گفت: «از کدام کار؟»

یادم آمد روزی در کلاس معلم از من پرسید: «پدرت چه کاره است؟»

من کمی فکر کردم و گفتم: «بالا کار می کند.»

معلم رنگش تغییر کرد و از آن روز به بعد اگر شیطنت می کردم به من نگاه می کرد اما سیلی اش را در گوش فراز، بغل دستی ام می نواخت.

سر میز صبحانه، پدر از حرف مادر ناراحت شد و به طبقه بالا رفت. من، هنوز اجازه ندارم به طبقه بالا بروم؛ به هر حال پدر بالا کار می کند.

به خاطر کرونا درس هایمان را در شبکه آموزش پخش می کنند. ساعت یازده، زمان پخش ریاضی بود. کتاب ریاضی را آماده و به تلویزیون نگاه می کردم. به نظرم معلمِ تلویزیونی، خیلی جلوتر از جایی که ما یاد گرفتیم را درس می دهد. وگرنه چرا معلم باید ریاضی را با مسابقه پانتومیم درس بدهد یا بعد از اضافه کردن یک پیمانه شکر و سفیده تخم مرغ، با آهنگ بهنام بانی برقصد؟! اینجا بود که مادرم کنترل تلویزیون را روی میز گذاشت و به آشپزخانه رفت.

بعد از ظهر با فراز قرار گذاشتم که از تعطیلات کرونایی استفاده کنیم و تنهایی به سینما برویم. مادر به شدت مخالفت کرد و گفت: «من و پدرت هم می آییم.»

و اینگونه شد که خانواده ما و فراز به پاس قرنطینه ملی به سینما رفتیم. در مترو مسافران روی هم ایستاده بودند. دست فروش مترو مدام با نایلون پر از ماسک از جلوی ما رد می شد و می گفت:

«آقایان و خانومها! امروز ماسک بهداشتی فیلترشکن آوردم. محصول ژاپن است. اینطوری روی صورت قرار می گیرد و اگر تویَش سرفه کنید، (اِههم اِهمم) ویروس را تبدیل به برق می کند و...نیگا....این چراغش روشن می شود!»

بعد همان ماسک استفاده شده را سی و پنج هزار تومان در پاچه یکی از مسافرین فرو نمود. هنوز به ایستگاه سینما نرسیدیم. روبروی ما یک پیرمردی نشسته بود که خیلی مراعات حالش را می کرد. او دستکش های پلاستیکی پوشیده بود و چون به سلامتی اهمیت می داد همانطور از جیبش تخمه در می آورد و می شکاند. پدرم خواست به او تذکر دهد که این کار او غیر بهداشتی است. به نزد او رفت و کمی بعد برگشت، گفت: «خب، تخمه ی سینمای ما هم جور شد.»

ظاهرا کرونا آنقدرها هم نزدیک و خطرناک نیست وگرنه سینما نباید شلوغ می بود. من در کنار فراز و پدر و مادرم نشستم. سینما خیلی تاریک است. ما از تاریکی خوشمان نمی آید. چشم ها چشم را نمی بیند. در آن تاریکی بعضی ها کارهایی می کنند که آدم خجالت می کشد، مثلا بلند بلند خُرناس می کشند! وسط فیلم، پدر سرش را برگرداند و گفت: «این­ سر و صدای کرونا بازی حکومت برای مردم است تا حواسشان را از قیمت دلار پرت کند.»

بغل دستی پدرم گفت: «اسگل خان! افزایش قیمت دلار مربوط به تابستان بود، الان اسفند است!»

پدر گفت: «آقا به شما چه ربطی دارد؟ ما دو کلام حرف خصوصی با خانوممان زدیم.»

که بغل دستی پدرم گفت: «خانومت روی آن صندلی نشسته است»؛ و این گونه بود که با انگشت، جهت سر پدرم را به سمت ما تغییر داد. فیلم خنده داری بود. کلی چیز جدید یاد گرفتم. یکی از آن­ آبدارهایش را به نگهبان درِ خروج گفتم. آن مرد رو به پدرم کرد و گفت: «این بی شعور بچه­ ی شماست؟» پدرم گفت: «نه!» و فورا از سالن خارج شد.

«کرونا را جدی بگیرید!» این را روی بیلبورد بزرگ خیابان نوشته بودند. به نظرم خیلی جدی اش گرفته ایم که پدرم دیگر کمتر سر کارش در طبقه ی بالا می رود و همه ما کارهایمان را تعطیل کرده ایم.

فراز گفت: «چطور است امشب به خانه ما بیایی؟» من از پدر اجازه خواستم. پدر به مادر لبخندی زد و با آغوش باز پذیرفت که شب به خانه فراز بروم. ناگهان مادر گفت: «فراز! چطوره شما به خانه ما بیایی تا با پسرم درس بخوانید.» که لبخند پدر محو شد.

آن شب فراز به خانه ما آمد و تا دیر وقت مشغول درس خواندن با پلی استیشن بودیم. برنامه فردا صبح شبکه آموزش ساعت 8 کلاس زبان است. خیال کرده اند خواب صبح تعطیلات قرنطینه را ول می کنیم ساعت 8 آموزش از راه دور ببینیم؟ خب بعدا دانلودش می کنیم.

شب خوش  

نظرات (۲)

  • فرزانه درستکار
  • 👌🏻

    پاسخ:
    سپاس

    جالب و قشنگ بود .

    پاسخ:
    ممنون و متشکرم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    سکسکه

    از گونه های کمیاب مذکّر که بالغ بر 20 سال:
    دفتر خاطرات دارد؛
    داستان می نویسد؛
    و اخیرا شعر هم می گوید؛