سکسکه

اینجا کجاست؟! جائی برای انتشار سکسکه های ذهن من

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

سلام! بالاخره این وبلاگ رو در بحبوهه ی میانترمهای دانشگاه آپ می کنم، از مروتتون هم خبر دارم!

جمعه قرار بود ما پسرا رو ببرن نمایشگاه کتاب تهران! صبح راس ساعت ۶ بودم دم در دانشگاه اما از بین ۶۰-۷۰ نفری که ایستاده بودند هیچ همکلاسی ای ندیدم! بایستی حدس می زدم که اینها هم اهل نظم و سروقت حرکت کردن نیستند! یک کم گذشت دوتا از رفقا اومدند. مجید و علیعلینژاد!!

-الو؟ سلام! کجایی پس مجتبی!؟ زود باش بیا رفتیمآآآ !  علیعلینژاد بود که به مجتبی زنگ زد.بیچاره دیشب داشت....بار می کشید خواب مونده بود!

- رفتیم ته اتوبوس زاقارت دانشگاه نشستیم و تا خود تهران فک زدیم!! ( از گفتن خاطره تا غیبت پشت سر کیجائون و بازی بیست سوالی و ...........)

- امامزاده هاشم وایستادیم....مشدههههه! قوربون حرمت برم یا ضامن آئو !! ( بابا پنجعلی) کمی عکس مکس انداختیم و دوباره دٍ برو که رفتیم! 

- سر انجام رسیدیم و از خوشحالی داشتیم بال در می آوردیم...به خاطر کتاب نه به خاطر اینکه امامزاده هاشم دستشویی هاش شلوغ بود. ۴ نفری دورتادور نمایشگاه رو گشتیم تا به مرادمون رسیدیم.

-  به یمن تنظیم ساعت برنامه ریزهای ما، به مدت نیم ساعت توی سالن کتب دانشگاهی چرخ خوردیم و بعدش یه نیم ساعت -۴۰ دقیقه ای توی صف هات داگ و همبرگر ایستادیم! باید برین ببینین صف همبرگرفروشی ها و ... شلوغ تر از لب غرفه هاس! ملت انگار اومدند سیزده بدر! هر کی روی چمن ولو بود!!

- به هزار زحمت که شده بود کتابای دانشگاهی رو خریدیم و راهی شبستان شدیم. شبستان درندشت ناشران عمومی! اینجا بود که من از بروبچز جدا شدم و شروع به خریدن کتاب کردم.به زور بین جمعیت می لولیدم تا ببینم چیچی بدرد می خوره! جای سوزن انداختن نبود. قیامتی بود واسه خودش! حال و هوای قلمچی بدست ها و گاج بدست ها منو یاد دوران کنکور مینداخت! چه دوران شیرین و مضحکی بود!

- تکون خوردم دیدم ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه غروبه! یه ۱۰ دقیقه ای رفتم پیش خارجکی ها و برگشتم! به یه زنه که ایرانی بود ولی تو غرفه کره جنوبی نشسته بود گفتم اسممو به کره ای بنویسه و اونم نوشت. حیف که کیبورد حروف کره ای نداره و الا مینوشتم!!

- با کلی مکافات سوار اتوبوس شدیم. فس فس فس فس . (حرکات راننده تا ۱ ساعت بعد از حرکت)

- دوباره امامزاده هاشم ایستادیم. نماز و شام. شام آش رشته ی پخت مغازه های اونجا بود. بدک نبود ولی تو هوای سرد کتل امامزاده واقعا می چسبید! 

- هیچی خوابیدیم و یهو بلند شدیم دیدیم آملیم!  نمآآآآآینده آآآآآمل بشییییییییییییین!

- ساعت ۱۲ و خورده ای بود که خونه رسیدم و از کت و کول افتادم و کپیدم!

نتایج سفر:

۱- پیشنهاد می کنم اگه خواستین برین نمایشگاه اول ببینین دستشوییهاش کجاس!!

۲- دارین میاین وسایل زیر همراتون باشه: زیر انداز واسه ناهار - ساک چرخ دار برای قوز نشدن و البته نمردن - کارت یارانه ای خرید! - کپسول اکسی‍‍ژن برای خفه نشدن تو جمعیت- کلی خوراکی واسه توی راه برای دیگران! - ناهار جزیی برای معطل نشدن توی صف غذا - یه رفیق همیشه همراه مثل من!!!!

۳- حتما برگشتنی زود برین سوار شین تا مثل ما ۱۲ نرسین خونه هیچکس هم نباشه دنبالتون بیاد. خیابونا تاریکه گرگ هم که زیاد و پلیس هم لالا!

فیعلا!  

  • alialialimtf@
سکسکه

از گونه های کمیاب مذکّر که بالغ بر 20 سال:
دفتر خاطرات دارد؛
داستان می نویسد؛
و اخیرا شعر هم می گوید؛