سکسکه

اینجا کجاست؟! جائی برای انتشار سکسکه های ذهن من

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام. راستیــتش اول خواستم این پست رو تو فیس بوک بزارم بعد دیدم این ملت با ساده ترین و البته بی ربط ترین موضوعات کل کل های سیاسی و مذهبی راه میندازن بی خیالش شدم!

پرانتز باز: مثلا همین امروز تو بحبوحه ی تسلیت و اظهار همدردی با مردم آذربایجان یارو یه عکس از سگ امداد میزاره که داره اجساد رو پیدا می کنه و حق به جانب میگه سگ نجس نیست! سگ مظلوم(!!!)، چرا باید نجس باشه وقتی داره اینهمه خدمت می کنه به آدم..و ادامه ماجرا که دیگه خیلی تابلوئه..لایک های بی شمار!! وللش...ضمن عرض تسلیت به همه ی آذری ها...پرانتز بسته!

پستم در مورد خداست...سوالی که شاید اکثر آدما خودشون برا خودشون طرح می کنن و جوابشون هم فقط به خودشون میدن!

باید اعتراف کنم موضوع این پست وسط دعای جوشن کبیر به ذهنم خطور کرد، و اون اینکه کدوم اسم یا صفت از 1001 اسم و لقب خداوند متعال بهت آرامش میده؟...یا یه طور دیگه، کدوم صفت زودتر به ذهنت میرسه وقتی به خدا فکر می کنی؟

و اینکه کدوم بند از دعای 100 بند بیشتر دل شما رو به دست می آره؟! 

همه ی اینها واقعا یک سوال بود فی الواقع!

اول هم خودم جواب می دم:

من وقتی این جمله رو که میگه :علاقه خداوند به بندگانش بالاتر از عشق مادر به فرزندشه" تجسم می کنم...زودی می دوّ ام بغل خدا!

  و از بین بندهای دعای جوشن کبیر با بند" یا عدتی فی شدتی یا صاحبی فی وحدتی..." خر کیف میشم! ولی کو تاثیر؟ کو عمــــــــــل؟!

چشماتون خسته شد ببخشید!

  • alialialimtf@

انتهای شب ، ابتدای صبح – چهار راه نواب:

درحالیکه ما و دوستانمان داریم بعد از یه هفته نمایشگاه خیابانی نیمه شعبان بساط رو جمع و خیابونو تمیز می کنیم؛

من: ممـــدآقا ! مواظب بــــاش ...... (ویــــــــــژژژژژژ)......یا ابوالفضل...(وییییـــــــــــــــــــــژژژ)

ممدآقا از ترس به گوشه ی خیابون پرید و افتاد توی جوی آب!

دو بچه مایه دار با ماشین های شاسی بلند و کوتاشون داشتند توی این خیابون طویل -و البته خلوت- گُرگم به هوا بازی می کردند.

درحالی که - از تعجب و ترس- چشمامون قدر نعلبکی شده بود، گرد و خاکی که تا 4 راه شهدا بلند کردند را پی گرفتیـــم.

ممدآقا (در حالی که از ترس قوزفـیش شده بود): به خیر گذشت! نزدیک بود بیافتند رو سرِ ما!

کمی بعد چندین موتورسوار عربده زنان از آن طرفِ کمربندی عبور می کردند و دادِ زن و مرد عابری رو درآوردند.

به فاصله ی کمتر از 10 دقیقه سر و کله ی «بی ام و» قدیمی وارفته ای پیدا شد که دستی کشان و قِن قِن کنان از کمربندی پیچید تو نواب –جایی که ما ایستاده بودیم- و تماشاچیان را به وجد آورد!!! من پارچه ای که تا می کردم را انداختم زمین، ممدآقا دوباره از کنار طاق نصرت دوید تو پیاده رو و بقیه بچه ها هم هر کدام جان خودشونو گرفتند و فلنگ رو بستند.

در حالی که دنبال چشمان از حدقه بیرون افتاده مان روی زمین می گشتیم همه مان به یک موضوع یکسان فکر می کردیم، به اینکه مگه قرار نبود شبها که ما می خوابیم آقا پلیسه بیدار باشه تا ما خواب خوش ببینیم و اون هم بیاد این رانندگان یاغی رو شکار کنه؟! مگه آقا پلیسه زرنگ نیست؟ پس ماشین گشت و برگه جریمه مال کِی هست؟! نمی دونم مردم پلیس رو دوست دارن یا نه اما من بعد دیدن این حوادث با خودم کلی کلنجار رفتم تا بهش احترام بزارم!! شاید واسه همین چیزهاست که دیگه شعر "آقا پلیسه زرنگه" رو به بچه های این دور و زمونه یاد نمیدن!

در آخرچند پیشنهاد به مسئولان ذیربط: 1 – نام خیابان شهید نواب را عوض کنید بزارید پیست اتوموبیلرانی نواب! ( سایر خیابونا خصوصاً خیابان مدرس هم به همین ترتیب.)

2- ترتیبی بدهید شیشه های خانه های مردم دوجداره شود تا هنجارشکنان عزیز شبها راحت تر به تمرین آواز بپردازند و عربده بکشند!

3- اطراف پیاده رو ها فنسی کشیده شود تا مبادا اگر خدای ناکرده فرمون از دستشون سر خورد و کوبیدند به مغازه مردم و درختای نارنج، ماشینشان کتلت نشود.

4- مامورانی گماشته شوند تا اگر صدای اعتراض کسی از خانه اش بلند شد، باتوم را تو صورت طرف خورد کند مبادا روحیه این دلاوران تضعیف و غرورشان شکسته شود!

5- انتظار می رود وسایل پذیرایی، کاپ قهرمانی رالی، دوربین و خبرنگـــار و ...نیز در انتهای مسیر برای راحتی این عزیزان حتما فراهم گردد!


  • alialialimtf@
سکسکه

از گونه های کمیاب مذکّر که بالغ بر 20 سال:
دفتر خاطرات دارد؛
داستان می نویسد؛
و اخیرا شعر هم می گوید؛