سکسکه

اینجا کجاست؟! جائی برای انتشار سکسکه های ذهن من

۸ مطلب با موضوع «داستان سیاسی» ثبت شده است

توضیح: این شعر را در ایام بحبوحه حملات تروریستی داعش به اروپا (در سال 1394) سرودم. قالب شعری اش را نمی دانم، اما امیدوارم قالبِ دل خوانندگانش باشد.

 

سوره زنبور

 

برخیز! که این بار دِگر صحنه عجیب است

 

باز همهمه‌ی دشمن و هنگام فریب است

 

مظلوم ولی باشد و حقا که غریب است!

 

در بُهتِ جهانی که رجوعش به صلیب است...

 

 

«اسلام شده آلت دست سگ مزدور

 

سَلمان! تو به پا خیز و کُنَش دور»

  • alialialimtf@

 

 

 کلاغ کودن

 

روزی روزگاری کلاغی بر سر بامی نشسته بود و قارقار می کرد. در بین قارقار، صدای قار و قور شکمش را شنید. از بالای بام برای رفع گرسنگی نگاهی به حیاط خانه همسایه انداخت. در حیاط، زنی مشغول شستن رخت چرک بود. کلاغ جستی زد. او پروازکنان منتظر بود تا حواس زن همسایه پرت شود به امید اینکه بتواند صابون او را بدزدد. در همین هنگام، تلفن خانه به صدا در آمد. کلاغ گفت: این بهترین فرصت است تا او به خانه برود و تلفن را جواب بدهد، من صابون به منقار خواهم گریخت. اما، زن تلفن بی‌سیم اش را از جیب در آورد و مشغول صحبت شد. کلاغ ضایع شد و بر بام نشست! او حساب تلفن بی سیم را اصلا نکرده بود. 

  • alialialimtf@

شرایط لازم برای خواندن متن زیر:

1- فک پائین خود را قدری عقب دهید

2- حال سعی کنید دندان های جلوئی فک بالایتان را نمایان کنید

3- سپس با لحنی کودکانه شروع کنید


نود


به نآآآم خدآآآ

موضوع انشاء: چرا فوتبال نود دقیقه است؟!


فوتبال ورزشی خشن، خشک و بی آب و‌علف است. بابای ما می‌گوید، فوتبال عادل‌نالین خون را بالا می‌برد؛ مخصوصا وقتی بازی به دقیقه 90 نزدیک می‌شود، هیجان، بابای ما را کبود می‌کند! بابای ما می‌گوید: پسرکم! همه چیز به همان دقایق پایانی بستگی دارد.

پدربزرگم می‌گفت: خداوند، دقایق آخر را مخصوص ایرانی‌ها آفرید!

آن مرحوم راست می‌گفت! خودش نیز در واپسین لحظات عمرش حرف ما را گوش داد و دیگر قلیان نکشید.... و سپس مُرد!

ما بلافاصله به آمبولانس زنگ زدیم تا خود را سریع‌تر برسانند، اما زمانی رسیدند که شام مراسم هفتم پدربزرگ هم به پایان رسیده بود! 


یا مثلا همیشه آخر شب و موقع خواب، مادر ما یادش می‌افتد که بشقاب‌های ناهار و شام را نشسته است. او دائما هنگام شستن به پدر غُرِ نداشتن یک خدمتکار را می‌زند؛ اما بابا زرنگ است و می‌گوید: باشد! اما اگر خدمتکار بیاید، هووی تو می‌شود. اینجاست که مادر تا آخر دیگر حرف نمی‌زند.

من نمی‌دانم هَوو چیست، اما لابد شبیه غول بازی‌های رایانه‌ای است که او هم در "مرحله آخر" ظاهر می‌شود! 


دایی ما همیشه حوالی ظهر یادش می‌افتد که چک‌‌اش دارد برگشت می‌خورد یا قسطش را واریز نکرده است، اما از حق نگذریم یارانه‌اش را رأس ساعت 7 به زور از خودپرداز بیرون می‌کشد.


اصلا خود پدرم که همیشه قبض برق و گاز و تلفن و تیلفیزیون را در دقیقه نود و آخرین مهلت پرداخت می‌کند. اما قبض آب را بعد از ده بار اخطار می‌پردازد؛ او می‌گوید: خانه ما در سرازیری است، آب قطع هم بشود تا دو هفته می‌توانیم با فشار کم زندگی کنیم!!


بازیکنان فوتبال ما در وقت‌های تلف شده بازی، تازه به یاد گل زدن می افتند، مثل شوتِ اوت مهدی طارمی به پرتغال. ولی اغلب گل می‌خورند؛ درست مانند بازی با آرژانتین!


مسافران تاکسی دقیقا بعد از نشستن در ماشین، تازه به یاد پیدا کردن کرایه می‌افتند و بالاخره آن را از جیب پشتشان که از قضا تنگ است در آورده و مسافر بغل‌دستی خود را فیتیله‌پیچ می‌کنند.


عروس‌ها پای سفره عقد، در حالی که قند در دلشان -آب که هیچ- بخار می‌شود، برای بار سوم و بعد از تهدید عاقد به ترک مجلس، سرانجام "بله" می‌گویند!


رانندگان ما، بیست و هشتم اسفندماه هر سال، تازه به یاد معاینه فنی ماشین‌شان می‌افتند؛ در ترافیک پشت "چراغ سبز" نیز وقتی ثانیه‌شمار به زیر 10 می‌رسد، تازه یادشان می‌افتد باید پدال گاز را فشار دهند.


شهرداری شهر ما مقید است دقیقا یک هفته مانده به سفرهای استانی مافوق‌شان، چاله‌های خیابان را پینه بزند.


مسئولین در روزهای نزدیک هر انتخابات به‌ یاد مستمری‌بگیران، نگیران، گرسنگان و مستمندان می‌افتند. مردم هم روز انتخابات، منتظر آخرین سانس تمدید رأی‌گیری، دو زانو پای تیلفیزیون می‌نشینند.


دانشجویان ما تنها در دو هفته طلایی (و حتی کمتر) به نام فورجه، قله‌های علم را یکی پس از دیگری فتح می‌کنند. نمونه‌اش همین فرشید!

فرشید کله‌گنده، پسر همسایه‌مان نخبه علمی است. آن‌ قدر کله‌اش کار می‌کند که پارسال بدون کنکور در دانشگاه غیرانتفاعی ثبت‌نامش کردند. مادرم همیشه هوش فرشید را بر مغز سرم می‌کوبد و می‌گوید: روده تو و کله فرشید به یک اندازه بازدهی دارند! فرشید می‌گوید: استادان دانشگاه ما یک روز مانده به انتخاب واحد، یادشان می‌افتد نمره‌های دانشجویان را وارد سیستم نکرده‌اند و بعد از تأیید یادشان می‌افتد شیفت نداده‌اند!


من که نمی‌دانم شـفت و انتخاب‌واحد چیست، اما معلم ما (آقا اجازه! شما نه آقا!) می‌گفت: ما معلم‌‌ها عادت داریم نیم‌ساعت مانده به امتحان، برایتان سوال طرح کنیم!.... از آن طرف، ما هم تکالیف خود را در زنگ تفریح برای معلمانمان آماده می‌کنیم.


با این حساب اگر با همین فرمان پیش برویم، دم مرگمان یادمان می‌آید هنوز زندگی نکرده‌ایم.

من در پایان نتیجه می‌گیرم که نه تنها خداوند، دقایق آخر را برای ایرانی‌ها آفرید، بلکه در دقایق آخر، ما ایرانی‌ها را خلق کرد!  بنابراین، به همین دلیل و از این روی، فوتبال 90 دقیقه است.

این بود انشاء من!


 علی متین‌فر


پی نوشت: لطفا منو در جریان نظراتتون بزارید، متشکرم!

و از پست ها و داستان کوتاه و طنز جدیدم بازدید کنید.


  • alialialimtf@

16 آذر


این دست نوشته را به سفارش یکی از نشریات دانشجویی در آذرماه 96 نگاشتم. متنی که به دلیل زبان تیزش در لفافه، هیچ گاه در آن نشریه چاپ نشد. بعد از یک سال آن را از گوشه آرشیو رایانه پیدا کردم و امروز در یک تاریخ کاملا بی ربط نسبت به روز دانشجو، آن را وارد فضای مجازی خواهم نمود؛ اگر قهوه دوست دارید، بخوانید:


قهوه‌ی تلخِ یک مصاحبه‌ی شیرین

(مصاحبه خیالی با یک دانشجو)


صادقانه بگویم هرگاه سوال "ما که هستیم؟" به ذهنم می‌رسد، اندکی بعد افکار مادی مرا غرق می‌کند و فراموش می‌کنم اصلا به چه می‌اندیشیدم! برای نگارش این مطلب و تهیه گزارش و مصاحبه به هر دری زدم، کسی خانه نبود، و اینگونه شد تا فکری به سرم بزند و اتاق مصاحبه را آماده کنم:  
-         یک صندلی چرخ دار
-         میز عسلی برای پذیرایی از مهمان
-          یک لیوان قهوه اصیل داغ
-         و البته یک آیینه بزرگ!

میهمان برنامه : من!
                  من، در برابر من.

هر دو هم‌ زمان، قهوه را مزه می‌کنیم، با هم می‌خندیم، با هم سُرفه‌مان می‌گیرد، با هم به چشمان یکدیگر زل می‌زنیم! اما برخلاف آنچه هدف من بود، وقتی من صحبت می‌کنم، او می‌نویسد! انگار او قرار است از من مصاحبه بگیرد! من از من! 

  • alialialimtf@

کاپ با طعم خون


[مـن و دوستانم اشکان و پدرام در حال دیدن بازی حساس برزیل-آلمان مثل تموم دنیا]

من: یعنی برزیل در حدّ تیم محلات ما هم نبود! نه دفاعی، نه نفوذی، نیمار هم که علیه الرحمه شد و رفت! می‌دونی؟ برزیل که تو جام نباشه می خوام اصلاً جام نباشه!

اشکان[در حالی که سرشو به علامت نارضایتی تکون می‌داد]: کروس رو داشتی؟ هر چی می زد صاف می رفت تو گل ســـزار بیچاره. مانوئل نویر پدرآمرزیده که شده بود عین دیوار چین. وِ دیگه کِجِه خَلقه!!

پدرام: عجب واکنش‌هایی داشت انصافاً، حالا شماها که برزیلتونه، ولی فردا "مسی"جان می‌آد فوتبال رو به همتون یاد میده...

من: برو بِذار باد بیاد، تیم که بردهاش با تیم های قرمزپوش، ناپلئونی بوده، معلومه که آخر عاقبتش چی میشه دیگه، نه اشکان؟! آخ آخ گفتم اشکـــــان، یاد دژاگه خودمون افتادم، هنوز صحنه پنالتی زابالتا روی اشکان دژاگه تو صدر اخبار دنیاس. اونو داور پنارت می گرفت و گل می‌شد، آرژانتین الآن با مینی‌بوس تو راه بوینس آیرس بود...

ادامه مطلب در ادامه مطلب!

  • alialialimtf@

مرتد سوم...

۲۵
ارديبهشت

    به بچه خفاشی که به ساحت امامان مظلوم شیعه اهانت کرد و به بچه های سرراهی "بالاترین" که کارگردانان این بازی اند.

 بسم رب النور

بسم رب العشق

بسم رب الهادی المهدی

آن که شعر و هرچه موسیقی ست

نذر درگاهش

آن که پاکان هنر در پای او سجاده افکندند

بسم رب العشق

آن که حافظ ها و سعدی ها

عشق او و آل او را بر زبان دارند

بسم رب الهادی المهدی

صاحب عصری که عالم وامدار اوست

گرچه دجالان بدآهنگ

گرچه شیطان های بد ترکیب

داردار و واق واق خویش را آواز می گویند

این نه موسیقی ست

این نه شعر و نه ترانه

این همه فحش است

این فضیحت نامه ی صهیون و آمریکاست

بچه های نطفه هایی از لجن روییده در مرداب

کارگردان

استخوانی پرت خواهد کرد

پیش دم جنبانی چلپاسه ای بدبو

آن دَل هرجایی یابو

 

مزد وق وق کردن سگهای بی اصل و نسب این است

مزد سگدوخوانی این از شغالان بدصداتر

مزد این چندین دهان بی چاک

استخوانی

مزد این مزدورهای مست عیاشش

فکر چندین جایزه از دست خام چند خاخام اند

جایزه در راستای  فکرهایی از جنابت تا جنایت پُر

 جایزه در راستای گنده گویی ها و چیزی از همین هایی که می دانید و می دانند

پولهای هرزه سهم حنجر بدبوی فحاشش

 

مرتدند اینان نه یک تن شان

مرتد اول همین بالاترین با بچه های تخس بی مادر

با همان اصحاب یک پاشان به اسرائیل

با همان  مسئول کلاشش

مرتد دوم

کارگردان چنین آهنگ بد آهنگ

مرتد سوم همین خفاش عیاشش ...

مانده آن سو مادری چشم انتظار راه

مادری شرمنده ی  شاهین...

                           نه ،  خفاشش!


      «علیرضا قزوه» 

 وبلاگ عشق علیه السلام

  • alialialimtf@

بشناسیم ظالم را...

۰۶
ارديبهشت
فاطمه را دیروز در کوچه ها زدند...امروز فرزندانش را در خیابان.

  • alialialimtf@

چیچی بیّه؟!؟!

۰۵
ارديبهشت

جوک ســـــــــــــــــــــــــــــــال...

  • alialialimtf@
سکسکه

از گونه های کمیاب مذکّر که بالغ بر 20 سال:
دفتر خاطرات دارد؛
داستان می نویسد؛
و اخیرا شعر هم می گوید؛