شرایط لازم برای خواندن متن زیر:
1- فک پائین خود را قدری عقب دهید
2- حال سعی کنید دندان های جلوئی
فک بالایتان را نمایان کنید
3- سپس با لحنی کودکانه شروع کنید
به نآآآم خدآآآ
موضوع انشاء: چرا فوتبال نود دقیقه
است؟!
فوتبال ورزشی خشن، خشک و بی آب وعلف است. بابای ما میگوید،
فوتبال عادلنالین خون را بالا میبرد؛ مخصوصا وقتی بازی به دقیقه 90 نزدیک میشود،
هیجان، بابای ما را کبود میکند! بابای ما میگوید: پسرکم! همه چیز به همان دقایق
پایانی بستگی دارد.
پدربزرگم میگفت: خداوند، دقایق آخر را مخصوص ایرانیها
آفرید!
آن مرحوم راست میگفت! خودش نیز در واپسین لحظات عمرش حرف
ما را گوش داد و دیگر قلیان نکشید.... و سپس مُرد!
ما بلافاصله به آمبولانس زنگ زدیم تا خود را سریعتر برسانند،
اما زمانی رسیدند که شام مراسم هفتم پدربزرگ هم به پایان رسیده بود!
یا مثلا همیشه آخر شب و موقع خواب، مادر ما یادش میافتد که
بشقابهای ناهار و شام را نشسته است. او دائما هنگام شستن به پدر غُرِ نداشتن یک
خدمتکار را میزند؛ اما بابا زرنگ است و میگوید: باشد! اما اگر خدمتکار بیاید،
هووی تو میشود. اینجاست که مادر تا آخر دیگر حرف نمیزند.
من نمیدانم هَوو چیست، اما لابد شبیه غول بازیهای رایانهای
است که او هم در "مرحله آخر" ظاهر میشود!
دایی ما همیشه حوالی ظهر یادش میافتد که چکاش دارد برگشت
میخورد یا قسطش را واریز نکرده است، اما از حق نگذریم یارانهاش را رأس ساعت 7 به
زور از خودپرداز بیرون میکشد.
اصلا خود پدرم که همیشه قبض برق و گاز و تلفن و تیلفیزیون
را در دقیقه نود و آخرین مهلت پرداخت میکند. اما قبض آب را بعد از ده بار اخطار
میپردازد؛ او میگوید: خانه ما در سرازیری است، آب قطع هم بشود تا دو هفته میتوانیم
با فشار کم زندگی کنیم!!
بازیکنان فوتبال ما در وقتهای تلف شده بازی، تازه به یاد
گل زدن می افتند، مثل شوتِ اوت مهدی طارمی به پرتغال. ولی اغلب گل میخورند؛ درست مانند بازی با
آرژانتین!
مسافران تاکسی دقیقا بعد از نشستن در ماشین، تازه به یاد
پیدا کردن کرایه میافتند و بالاخره آن را از جیب پشتشان که از قضا تنگ است در
آورده و مسافر بغلدستی خود را فیتیلهپیچ میکنند.
عروسها پای سفره عقد، در حالی که قند در دلشان -آب که هیچ-
بخار میشود، برای بار سوم و بعد از تهدید عاقد به ترک مجلس، سرانجام
"بله" میگویند!
رانندگان ما، بیست و هشتم اسفندماه هر سال، تازه به یاد
معاینه فنی ماشینشان میافتند؛ در ترافیک پشت "چراغ سبز" نیز وقتی ثانیهشمار به زیر 10 میرسد، تازه یادشان میافتد
باید پدال گاز را فشار دهند.
شهرداری شهر ما مقید است دقیقا یک هفته مانده به سفرهای
استانی مافوقشان، چالههای خیابان را پینه بزند.
مسئولین در روزهای نزدیک هر انتخابات به یاد مستمریبگیران،
نگیران، گرسنگان و مستمندان میافتند. مردم هم روز انتخابات، منتظر آخرین سانس
تمدید رأیگیری، دو زانو پای تیلفیزیون مینشینند.
دانشجویان ما تنها در دو هفته طلایی (و حتی کمتر) به نام
فورجه، قلههای علم را یکی پس از دیگری فتح میکنند. نمونهاش همین فرشید!
فرشید کلهگنده، پسر همسایهمان نخبه علمی است. آن قدر کلهاش
کار میکند که پارسال بدون کنکور در دانشگاه غیرانتفاعی ثبتنامش کردند. مادرم
همیشه هوش فرشید را بر مغز سرم میکوبد و میگوید: روده تو و کله فرشید به یک
اندازه بازدهی دارند! فرشید میگوید: استادان دانشگاه ما یک روز مانده به انتخاب
واحد، یادشان میافتد نمرههای دانشجویان را وارد سیستم نکردهاند و بعد از تأیید
یادشان میافتد شیفت ندادهاند!
من که نمیدانم شـفت و انتخابواحد چیست، اما معلم ما (آقا
اجازه! شما نه آقا!) میگفت: ما معلمها عادت داریم نیمساعت مانده به امتحان،
برایتان سوال طرح کنیم!.... از آن طرف، ما هم تکالیف خود را در زنگ تفریح برای معلمانمان
آماده میکنیم.
با این حساب اگر با همین فرمان پیش برویم، دم مرگمان یادمان
میآید هنوز زندگی نکردهایم.
من در پایان نتیجه میگیرم که نه تنها خداوند، دقایق آخر را
برای ایرانیها آفرید، بلکه در دقایق آخر، ما ایرانیها را خلق کرد! بنابراین، به همین دلیل و از این روی، فوتبال 90 دقیقه است.
این بود انشاء من!
علی متینفر
پی نوشت: لطفا منو در جریان نظراتتون بزارید، متشکرم!
و از پست ها و داستان کوتاه و طنز جدیدم بازدید کنید.