کلاغ کودن (داستانک طنز)
۲۲
دی
کلاغ کودن
روزی روزگاری کلاغی بر سر بامی نشسته بود و قارقار می کرد. در بین قارقار، صدای قار و قور شکمش را شنید. از بالای بام برای رفع گرسنگی نگاهی به حیاط خانه همسایه انداخت. در حیاط، زنی مشغول شستن رخت چرک بود. کلاغ جستی زد. او پروازکنان منتظر بود تا حواس زن همسایه پرت شود به امید اینکه بتواند صابون او را بدزدد. در همین هنگام، تلفن خانه به صدا در آمد. کلاغ گفت: این بهترین فرصت است تا او به خانه برود و تلفن را جواب بدهد، من صابون به منقار خواهم گریخت. اما، زن تلفن بیسیم اش را از جیب در آورد و مشغول صحبت شد. کلاغ ضایع شد و بر بام نشست! او حساب تلفن بی سیم را اصلا نکرده بود.
- ۰ نظر
- ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۷:۲۴
- ۶۹۸ نمایش