یتیمان دی
روایتی واقعی از خانه و شهر ما (بابل) در جمعه سیاه
اذان صبح بود، جمعهی دیماه
گوشیام گوشهی اتاق ول بود
آسمان ابری و بی خبر از ماه
کوک زنگ، اذان صبحدل بود
***
خواب صبح اگر چه شیرین بود
خواب را لای پتو کردم
بعد با چشم نیمه باز اول
گوشیام را زیر و رو کردم
***
ادامه شعر در ادامه مطلب
- ۰ نظر
- ۰۸ دی ۹۹ ، ۱۷:۲۸
- ۳۱۸ نمایش